دیشب ساعت 3 خوابیدم

صبح ساعت 6 بیدار شدم و با خستگی و خواب آلودگی تمام 

روز را شروع کردم

دیرم شده بود

با عجله رسیدم سر ساختمون

لباس کار پوشیدم و با خستگی فراوون و کمردرد شدید و سردرد شروع کردم کار رو

گذشت

عصر شد 

سیمان تموم شد 

منتظر موندم تا بیاد

نیم ساعت

یک ساعت

دو ساعت

نمیدونم چی شد که یه سطل سیمانی بود

گذاشتم زیر سرم و خوابم برد .

اونقدر عمیق خوابیدم که خواب دیدم

خواب دیدم داروسازی قبول شدم

خواب دیدم از دور 

جزوه به دست 

واستاده و به من نگاه میکنه

و لبخند میزنه.

چه خواب خوبی بود

لعنت به صدای بنا که بیدارم کرد و گفت پسر بیدار شو سیمان رسید وقت خواب نیست

با بغض و حسرت 

بیدار شدم و 

روز رو تموم کردم.


-آقای ربات


مشخصات

آخرین جستجو ها